Call me sahra



آرامش.

این تمام حسی بود که موقع خوندن سه شنبه ها با موری بت صحرا همراه بود. نوشتن از خلاصه داستانها، برای من خوشایند نیست. شاید گریز از خلاصه کردن، برای یه توضیح کوتاه درمورد درون مایه داستان، چیزی باشه که خیلی ها راغبش باشن، اما خب میدونم که بی شمار صفحه وجود داره که توشون پر از این خلاصه هاست. من کتاب ها رو نقد نمیکنم. فقط احساسم رو درموردشون به رشته تحریر درمیارم و اون چیزی رو راجع بهشون بیان میکنم که روی قلبم به شدت تاثیر گذار بوده.

شنیدن حرف های موریِ در بسترِ بیماری، ابدا حس نصحیت شنیدن نداشت. حرفهای موری از دلش می اومدن و به همین خاطر به دل خواننده هم می نشستن. وقتی کتاب رو میخوندم، نگران هیچ درگیری عشقی نبودم، مثلث عشقی، شکست عشقی و از این قبیل موارد. سه شنبه ها با موری شبیه یه ایستگاه انتظاره. نشستی تا خستگی در کنی. منتظر اتوبوس حوادثی و در و دیوار این ایستگاه پر از جمله های قشنگه. جمله هایی که موری به شاگرد قدیمی خودش میچ، سه شنبه هر هفته میزنه. و تو اونجایی. میخونی و ذهنت رو خالی میکنی. از اینکه کسی با مهربونی و درایت تجربه هاش رو باهات درمیون میذاره خرسندی و دلت نمیخواد که موری چشم هاش رو برای همیشه ببنده. اما یادت میاد که هر تولدی با مرگ معنا پیدا میکنه و وقتی داری به جمله ی موری فکر میکنی، یه لبخند بزرگ روی لبت پدیدار میشه:

" مرگ به زندگی خاتمه می دهد، اما رابطه باقی می ماند. "


 

این کتاب عضوی از مجموعه ناخوانده های نمایشگاه کتاب سال 95 بود برای من. (بله، من کتابهایی رو میخریدم که خیلی سطحی عاشقش شون میشدم و حالا اون عادت رو کنار گذاشتم) خوندن چندتا از این مجموعه رو به کل غدقن کردم چون موقع خوندنشون حس خوبی نداشتم. اما از اونجایی که سه شنبه ها با موری رو دوست داشتم دستی به سر این کتاب کشیدم و گفتم که چرا بهش یه فرصت دوباره ندم؟ من نمیدونم شما به معجزه اعتقاد دارین یا نه، ولی بنیاد این کتاب همین کلمه است. معجزه. اوایل داستان، معماهای جذابی مطرح میشد. طوری که هفتاد صفحه ی اول رو مشتاقانه و پیوسته خوندم. و بعدش کتاب برای من، افت شدیدی پیدا کرد. احساس میکردم که این روند رسیدن به جواب، دیگه داره بیش از حد طولانی میشه و خسته کننده است. اما کمر همت بستم و دو سوم باقی مونده رو توی چندساعت تموم کردم. و حسم بعد از خوندن جمله آخر این بود: با اینکه خسته ام کردی ولی هیجان بیست صفحه آخرت باعث شد که به چشم یه معمولی بهت نگاه نکنم. هرچند، نمیتونم کاملا اذعان کنم که کتاب دوست داشتنی تلقی میشه برام یا نه، ولی همینکه بخوام معجزه رو برای خودم تفسیر و معنی کنم، یعنی میچ آلبوم تونسته کارش رو خوب انجام بده. اولین تماس تلفنی از بهشت، این عنوان خودش لقب اسپویلر اعظم رو یدک میکشه و لازم نیست که من توضیح دیگه ای درموردش بدم.

فقط همین رو بگم که بعد از خوندن چندتا اثر، متوجه شدم که طرفدار متن های سهل و فاقد پیچش های ادبی نیستم. البته بازهم نه به طور کامل! و خب شاید بسته به حالت روحی، گاهی اوقات هم بشه از چیزی که گفتم، لذت برد.


آخرین جستجو ها