این کتاب عضوی از مجموعه ناخوانده های نمایشگاه کتاب سال 95 بود برای من. (بله، من کتابهایی رو میخریدم که خیلی سطحی عاشقش شون میشدم و حالا اون عادت رو کنار گذاشتم) خوندن چندتا از این مجموعه رو به کل غدقن کردم چون موقع خوندنشون حس خوبی نداشتم. اما از اونجایی که سه شنبه ها با موری رو دوست داشتم دستی به سر این کتاب کشیدم و گفتم که چرا بهش یه فرصت دوباره ندم؟ من نمیدونم شما به معجزه اعتقاد دارین یا نه، ولی بنیاد این کتاب همین کلمه است. معجزه. اوایل داستان، معماهای جذابی مطرح میشد. طوری که هفتاد صفحه ی اول رو مشتاقانه و پیوسته خوندم. و بعدش کتاب برای من، افت شدیدی پیدا کرد. احساس میکردم که این روند رسیدن به جواب، دیگه داره بیش از حد طولانی میشه و خسته کننده است. اما کمر همت بستم و دو سوم باقی مونده رو توی چندساعت تموم کردم. و حسم بعد از خوندن جمله آخر این بود: با اینکه خسته ام کردی ولی هیجان بیست صفحه آخرت باعث شد که به چشم یه معمولی بهت نگاه نکنم. هرچند، نمیتونم کاملا اذعان کنم که کتاب دوست داشتنی تلقی میشه برام یا نه، ولی همینکه بخوام معجزه رو برای خودم تفسیر و معنی کنم، یعنی میچ آلبوم تونسته کارش رو خوب انجام بده. اولین تماس تلفنی از بهشت، این عنوان خودش لقب اسپویلر اعظم رو یدک میکشه و لازم نیست که من توضیح دیگه ای درموردش بدم.
فقط همین رو بگم که بعد از خوندن چندتا اثر، متوجه شدم که طرفدار متن های سهل و فاقد پیچش های ادبی نیستم. البته بازهم نه به طور کامل! و خب شاید بسته به حالت روحی، گاهی اوقات هم بشه از چیزی که گفتم، لذت برد.